که خواب نرود. که خوابش نرود. که دیر خسبد. که کم خسبد. که دیر نخوابد. که خواب دراز نیایدش. مقابل بیدار: چو بهرام دست از خورشها بشست همی بود بیخواب و ناتندرست. فردوسی. بشهراندرون گرد مهراب بود که روشن روان بود و بیخواب بود. فردوسی. مرا از این تن رنجور و دیدۀ بیخواب جهان چو پر غرابست و دل چو پر ذباب. مسعودسعد. افتاده چو زلف خویش در آب بی مونس و بی قرار و بی خواب. نظامی. نمک در دیدۀ بیخواب میکرد ز نرگس لاله را سیراب میکرد. نظامی. کاشکی صد چشم از این بیخواب تر بودی مرا تا تأمل کردمی در منظر زیبای تو. سعدی. نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم بر کارگاه دیدۀ بیخواب میزدم. حافظ. - بی خواب شدن، ارق. خواب ناکردن. خواب از چشم رفتن: چو بشنید این شاه پرتاب شد از اندوه بی خورد و بی خواب شد. فردوسی. - بی خواب و خورد، کنایه از بیقرار و آرام: چنین داد پاسخ که فرشیدورد یکی آزور مرد بیخواب وخورد. فردوسی. رجوع به خواب شود
که خواب نرود. که خوابش نرود. که دیر خسبد. که کم خسبد. که دیر نخوابد. که خواب دراز نیایدش. مقابل بیدار: چو بهرام دست از خورشها بشست همی بود بیخواب و ناتندرست. فردوسی. بشهراندرون گرد مهراب بود که روشن روان بود و بیخواب بود. فردوسی. مرا از این تن رنجور و دیدۀ بیخواب جهان چو پر غرابست و دل چو پر ذباب. مسعودسعد. افتاده چو زلف خویش در آب بی مونس و بی قرار و بی خواب. نظامی. نمک در دیدۀ بیخواب میکرد ز نرگس لاله را سیراب میکرد. نظامی. کاشکی صد چشم از این بیخواب تر بودی مرا تا تأمل کردمی در منظر زیبای تو. سعدی. نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم بر کارگاه دیدۀ بیخواب میزدم. حافظ. - بی خواب شدن، ارق. خواب ناکردن. خواب از چشم رفتن: چو بشنید این شاه پرتاب شد از اندوه بی خورد و بی خواب شد. فردوسی. - بی خواب و خورد، کنایه از بیقرار و آرام: چنین داد پاسخ که فرشیدورد یکی آزور مرد بیخواب وخورد. فردوسی. رجوع به خواب شود
دهی جزء دهستان ارنگه در بخش کرج از شهرستان تهران در 34 هزارگزی شمال خاور کرج کنار راه شوسۀ کرج به چالوس در درۀ رود کرج. این ده سردسیر است و 200 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان ارنگه در بخش کرج از شهرستان تهران در 34 هزارگزی شمال خاور کرج کنار راه شوسۀ کرج به چالوس در درۀ رود کرج. این ده سردسیر است و 200 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)